رفته بودم بند ساعتمو عوض کنم. روی صندلی کنار ویترین منتظر نشسته بودم و تصمیم داشتم تا وقتی کار پیرمرد تپلی گوگولی صاحب مغازه تموم بشه مثل بچه‌ی آدم سرم توی گوشیم باشه و ساچما بازی درنیارم.

خب نمیذارید دیگه!!! برادر من خواهر من میای به فروشنده می‌گی ساعت بند چرم لاکچری می‌خوام فقطم چرم کروکدیل باشه؛ 

 بعد وقتی ساعت چند میلیونی رو می‌گیری دستت می‌پرسی: آقا اینا کروکدیلاشون ذبح شرعی می‌شه دیگه؟!؟ عاخه میخوام ببینم می‌شه باهاش نماز خوند یا نه؟!؟! 

فروشنده اول با یه حالت پوکرفیس فقط به یارو نگاه می‌کرد و سعی می‌کرد متوجه بشه داره جدی می‌گه و واقعا احمقه یا ایستگاه ما رو گرفته و دوربین مخفی چیزیه! بعد با یه حالت درمونده‌ای به من نگاه کرد و یه چی بگم به این مردک حمارِ خاصی توی چشماش موج زد. 

منم که هر وقت به زور خنده‌مو نگه دارم با یه نگاه مثل بادکنک سوزن خورده می‌ترکم و تبدیل خنده به سرفه و سرفه به عطسه و عطسه به خرناس و هیچی به هیچی جواب نمی‌ده. 

یعنی تا عمر دارم قیافه‌ی ساعت فروشه رو یادم نمی‌ره

تو رو خدا قیمه ها رو نریزید تو ماستا‍♀️

‌پ.ن : می‌دونید حالا که دارم با خودم دقیق‌تر فکر می‌کنم می‌بینم بعضیا از عمدا از این جور حرفا می‌زنن تا وجهه‌ی یه چیزایی رو خراب کنن. به نظرم واقعا باید مفهوم بیشعوری دوباره توی جامعه تعریف بشه تا حساب این عده از اصل قضیه جدا بشه!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها