هیچ وقت بنده‌ی مقرب خدا نبودم. همیشه هر جا صف‌بندی شده ته صف روسیاها ایستادم؛ 

هر وقت که از هر خیری آخری و دست دومش بهم رسیده یا اصلا بهم نرسیده با خودم گفتم حتما لیاقتشو نداشتم؛

داشتم دوستایی که خیلی برای پاک و معصوم بودن و مومن شناخته شدن دست و پا می‌زدن؛ انقدر که براشون افتخار و مزیت بود که اسم‌شونم مثل خودشون نماد معصومیت می‌شد. 

من این‌جور بنده‌ای نبودم. در واقع انقدر کارنامه‌م سیاه بود که نخوام به روشی که خودم می‌رم بگم رسم مومن بودن. اوایل واقعا فکر می‌کردم خط کشی خدا مثل خط‌کشی آدماست؛ به همین خاطر دوستان هلاک داشتن برچسب مومنیّت ، اگر به پُست آدمای دست دوم و غیر مومن می‌خوردن ‌ زحمات‌شون زیر سوال می‌رفت به کار دنیا شک می‌کردم و میگفتم چرا این‌جوری شد؟! بعد فهمیدم شاید خط‌کشم مشکل داره!؟

من خوب نبودم مثل خیلی از اونایی که به خوب بودن و معصوم بودن معروف بودن و این خوب نبودن شاید خوب بود. چون وقتی خودت رو خوب نبینی دنبال پیدا کردن خوبا راه می‌افتی.  

همین که سلیقه‌م خوب پسند بود باعث شد آدم خوب زیاد ببینم. آدمایی که طوری ذائقه‌ی منو شکل دادن که به راحتی نتونم کسی رو جایگزین‌شون باور کنم! 

آدمای خوب اونایی بودن که با چشم خودم دیدم با یه دست لباس بیست روز بیست روز توی روستاهای دورافتاده‌ی محروم از اذان صبح تا اذان مغرب تا کمر توی گل و کثافت بیل زدن تا برای مردم یه حموم بسازن. آدمای خوب اونایی بودن که شبای محرم بعد از سینه‌زنی صورتاشونو با چفیه‌ی سبز می‌پوشوندن و با وانت غذاهای نذری می‌بردن برای جاهایی از شهر که من اصلا نمی‌دونستم وجود دارن! مردم خوب اونایی بودن که توی دوره‌های آموزش هلال احمر وقتی مربی طرز تنفس مصنوعی رو یاد می‌دهد از شرم سرخ و سیاه می‌شدن ولی تا خبر زله‌ی کرمانشاه رو شنیدن لباس هلال احمر پوشیدن و زدن به دل سرزمین قصر ویران‌شده‌ی شیرین.

مردم خوب اونایی بودن که وقتی خبر سیل رو شنیدن لباس های نوی اتو خورده‌ی عیدشونو دادن پتوی نو گرفتن و فرستادن برای مردم سیل زده. مردم خوب اونایی بودن که وقتی کرونا اومد لباس پلاستیکی پوشیدن و داوطلبانه رفتن توی بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان یا از صبح تا شب توی مسجد کنار چرخ خیاطی ماسک دوختن تا جهاد کنن. 

مردم خوبی که من می‌شناختم هیچ کدوم بین کسانی که با زور در حرم حضرت معصومه رو شکستن و مثلا رفتن زیارت نبودن، بین کسانی که به خاطر باز شدن مسجد راه دین رو از عقل جدا می‌کنن و دین رو به خرافه و سلیقه‌ی شخصی گره می‌زنن نبودن، بین کسانی که توی قرنطینه‌ی خونه‌شون در امن و امان به خاطر عقده‌های قدیمی که از دین داشتن با شنیدن حرفای عجیب غریب یه عده مغز فندقی شروع به فحاشی به دین و عالم دینی کردن نبودن. 

مردم خوبی که من میشناسم نه عزلت نشین محراب مساجد و هیات فلان مداح بودن نه پایه ثابت کنسرت فلان خواننده و اهل چیپس و ماست و پارتی شبانه و. ؛ وقتی بقیه با این جور ادا و اطوارا معرکه گرفته بودن آدمای خوبی که من می‌شناسم بی جنجال و هیاهو با پوست و گوشت و استخوان سپر بلا می‌شدن و وسط بارونِ آتشِ بلا و خطر عاشقانه برای نگاه خدا می‌رقصیدن. 

به قول شاعر،  رقصی چنین میانه‌ی میدانم آرزوست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها